آسمان ابری است
گاه می نالد و می بارد و از گریه ی خود انجمنی شاد کند...
بغض او می شکند ....
می شود دریایی...
قلب دریا را باش ...
چه بزرگ است دل ابری او...
آسمان را به دورنش همگی جای دهد...
خوب می داند که، از کجا آمده است...
به کجا می رود و آخر سر رهش چیست...
قطره ی اشکم من...که بباریدمو در وسعت پهنای جهان گم شده ام...
همه ی روز و شبم حیرانیست...
و مرا زمزمه ی یک سخن بی پاسخ.
هدف از بودن من اینجا چیست؟؟؟
از کجا آمده ام....آخر این دنیا چیست؟؟؟
به کجا می روم و آخر این فردا چیست؟؟؟