فریاد سکوت

روحم از درد به خود می پیچید...

باده ی تلخ علاج تب من نیز نشد...

پر_تشویش زمان بود دلم...

ناگهان عطر تورا دست نسیم...

با سبک بالی بسیار به روحم بخشید...

و در آن حین...

افکار خیالم زایید...

آنچنان غرق در این زاییش زیبا بودم...

که زمان از نظرم ...رخت ببست...

جلوی روی تو مدهوشم کرد...

درد دنیا ...غم عالم...همیشه از پیشم رفت

چه شب زیبایی...

من و مهتاب ونگاه تو ویک تنهایی...

بهترین لحظه ی این دنیا بود...

چه توان گفت دگر...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 17 / 4 / 1390برچسب:,ساعت 3:51 بعد از ظهر توسط سیمین | |


Power By: LoxBlog.Com