فریاد سکوت
باز کن پنجره را...
نظرات شما عزیزان:
ابر آبستن_دیشب زایید...
غنچه لبخندی زد
و چکاوک به لب باغچه ی تنهایی،شکل آوازی شد...
رقص پروانه میان گل زرد،چه صفایی دارد...
بوی ریحان به دل_خسته ی من،حس رهایی دارد...
وای آنجا رابین...
سگ همسایه به شکرانه ی یک تکه ی نان،چه دمی داد تکان...
با خودم می گویم،می توان زیبا زیست...
می توان از پس یک بغض_ سیاه_نگران...
مثل باران بارید
و شفا داد لب خشک بیابانی را...
"زندگی با همه ی خوب و بدش می گذرد"
این طبیعیست که گاهی چون شمع، تو بسوزی و بسازی باغم...
زندگانی جاریست...
پس چه زیباست که زیبا بینی...
Power By:
LoxBlog.Com |