شب سخت


فریاد سکوت

 

 

دیدی آن عشق که در خانه نهانش کردم...
بر سر کوی دلم یار خطابش کردم...
عاقبت چشم شدم من همه تن از کارش...
دل شیدا شده را خانه خرابش کردم...
آخرالامر به باغ دگری پر زدو رفت...
دل پر از درد شدو مرده حسابش کردم...
آن شب سخت دگر عقربه از یادم رفت...
عقلم از دست برفت.باده وصالش کردم...
او دگر رفت خدا پشت و پناهش باشد...
شرح این قصه چنین بود تمامش کردم...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 14 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 10:7 قبل از ظهر توسط سیمین | |


Power By: LoxBlog.Com